داستان
دخترک کبریتفروش میتواند بصیرتی درمورد
اوتیسم به ما بدهد.
خلاصهی داستان این است:«در شب سال نو،
دخترکی فقیر و ژندهپوش که از شدت سرما به خود میپیچد سعی دارد تا کبریتهایش را به مردمی که برای خرید سال نو آمدهاند بفروشد اما کسی توجهی به او نمیکند. پدر
دخترک او را تهدید کرده که اگر تمام کبریتهایش را به فروش نرساند حق بازگشت به خانه را ندارد و اکنون که شب سربرآورده و خیابانها خالی از مردمی شده که در کنار آتش گرم خانههایشان مشغول جشن گرفتن سال جدید هستند، او یکه و تنها با کبریتهایی که به فروش نرفتهاند باقی مانده و جرأت بازگشت به خانه را ندارد.سرما بیداد میکند و
دخترک درگوشهای پناه میگیرد و برای گرم کردن خود شروع به روشن کردن کبریتهایش میکند. در نور کبریتها، او صحنههای دلپذیری همچون درخت کریسمس و شام سال نو را میبیند. سپس سرش را رو به آسمان گرفته و شهابی را میبیند و به یاد مادربزرگ درگذشتهاش میافتد که به او گفته بود این ستارهها نشانگر مرگ کسی هستند. با یاد مادربزرگش،
دخترک کبریت دیگری را روشن میکند و در نور آن مادربزرگش را میبیند.
دخترک تا آنجا که میتواند تمام کبریتهایش را یکی پس از دیگری روشن میکند تا مادربزرگش که تنها کسی بوده که
دخترک را دوست داشته و به او محبت میکرده بیشتر در کنارش باقی بماند.
دخترک میمیرد و مادربزرگش روح او را با خود به بهشت میبر حرف های یک آسپرگری...
ما را در سایت حرف های یک آسپرگری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aspergerya بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 3:44