حرف های یک آسپرگری

ساخت وبلاگ
داستان دخترک کبریت‌فروش می‌تواند بصیرتی درمورد اوتیسم به ما بدهد. خلاصه‌ی داستان این است:«در شب سال نو، دخترکی فقیر و ژنده‌پوش که از شدت سرما به خود می‌پیچد سعی دارد تا کبریت‌هایش را به مردمی که برای خرید سال نو آمده‌اند بفروشد اما کسی توجهی به او نمی‌کند. پدر دخترک او را تهدید کرده که اگر تمام کبریت‌هایش را به فروش نرساند حق بازگشت به خانه را ندارد و اکنون که شب سربرآورده و خیابان‌ها خالی از مردمی شده که در کنار آتش گرم خانه‌های‌شان مشغول جشن گرفتن سال جدید هستند، او یکه و تنها با کبریت‌هایی که به فروش نرفته‌اند باقی مانده و جرأت بازگشت به خانه را ندارد.سرما بیداد می‌کند و دخترک درگوشه‌ای پناه می‌گیرد و برای گرم کردن خود شروع به روشن کردن کبریت‌هایش می‌کند. در نور کبریت‌ها، او صحنه‌های دلپذیری همچون درخت کریسمس و شام سال نو را می‌بیند. سپس سرش را رو به آسمان گرفته و شهابی را می‌بیند و به یاد مادربزرگ درگذشته‌اش می‌افتد که به او گفته بود این ستاره‌ها نشانگر مرگ کسی هستند. با یاد مادربزرگش، دخترک کبریت دیگری را روشن می‌کند و در نور آن مادربزرگش را می‌بیند. دخترک تا آنجا که می‌تواند تمام کبریت‌هایش را یکی پس از دیگری روشن می‌کند تا مادربزرگش که تنها کسی بوده که دخترک را دوست داشته و به او محبت می‌کرده بیشتر در کنارش باقی بماند. دخترک می‌میرد و مادربزرگش روح او را با خود به بهشت می‌بر حرف های یک آسپرگری...
ما را در سایت حرف های یک آسپرگری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aspergerya بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 3:44

About myself at Living with Autism workshop سلاممن رضا خامکی هستم و دارای کارشناسی فلسفه از دانشگاه تهران هستم. تشخیص نوعی از اوتیسم را که با تأخیر شناختی و زبانی ارتباط ندارد و چندان به طور جدی گفتار را تخریب نمیکند، گرفته ام. پیشتر، نام این وضعیت سندروم آسپرگر بود. در سپتامبر 2012 تشخیص گرفتم.وقتی که با این مفهوم آشنا شدم، نهایتا احساس آرامش کردم و معماهای زندگی ام به خصوص بخش‌های کودکی آن، حل شد. چرا مورد آزار دیگر دانش آموزان قرار می‌گرفتم درحالی که من آنها را اذیت نمی‌کردم؟ چرا نمی‌توانستم در بازی‌های گروهی با همکلاسی‌هایم شرکت کنم؟ چرا نمی‌توانستم در ورزش‌های گروهی مثل فوتبال در زنگ ورزش شرکت کنم و به جای فعالیت جسمی جدی، شطرنج بازی می‌کردم؟ چرا در سالن غذاخوری مدرسه بالا می‌آوردم و بوی سوسیس و کالباس همراه همکلاسی‌ام، به من حالت تهوع می‌داد؟ چرا وقتی که نه سال داشتم، درمورد سیاست و ساختارهای سیاسی صحبت می‌کردم و زمانی که ده ساله بودم، خیلی به صبحت و مطالعه درمورد اصطلاحات سیاسی علاقه‌مند بودم درحالی که نمی‌توانستم درمورد وقایع روزمره، ورزش و مسائل کودکانه که کودکان و نوجوانان مایل به صحبت درموردشان هستند، حرف بزنم؟ چرا نمی‌توانستم سایر کودکان و نوجوانان را مثل دیگران جذب کنم و زمانی که تصمیم گرفتم که به روش خودم با آنها شوخی کنم، متاسفانه دلقک نام گرفتم؟ چرا رفتن به ادارات حرف های یک آسپرگری...
ما را در سایت حرف های یک آسپرگری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aspergerya بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 3:44

هر چه که سنم کمتر بود، هر چه بیشتر مفاهیم اجتماعی را که درست متوجه نمیشدم، فلسفی میکردم.مثلا در دبیرستان میگفتم بی معناست که بگوییم «خودت باش» چون هر کس خودش است و نمیتواند غیرخودش باشد همانطور که x نمی‌تواند غیرx باشد و x=x. ضمنا من که هستم که خودم باشم؟ من همان هستم که هستم که میتواند صفات مختلفی به خود بگیرد.دیگران به من توضیح می‌دادند که این اصطلاح است و معنای آن را باز متوجه نمی شدم.حالا که شناخت اجتماعی و ارتباطاتم خیلی پیشرفت کرده، به خوبی معنای آن را متوجه میشوم. یاد لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف میفتم که از نظر برخی پژوهشگران مثل تونی اتوود و فیتزجرالد دچار آسپرگر بود و خیلی درمورد مسئله ی معنا و فلسفه ی زبان تامل و پژوهش میکرد. دکتر مایکل فیتزجرالد در کتاب Succeeding in College with Asp حرف های یک آسپرگری...
ما را در سایت حرف های یک آسپرگری دنبال می کنید

برچسب : اجتماعی,اجتماعی, نویسنده : aspergerya بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 13:33